نشستم
تا آنجا که نيومدی
خود را مهمون يه فنجون قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش مي چرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم
منتظر
اين بار گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهايي ام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي مي تواند پر کند ؟
تا ته این فنجون منتظرتم ماهکم
پی نوشت :
چقدر برزخ انتظار تو سخت است
ثانیه انگار توقف می کند
تا لحظه ی ظهور تو
دنیایم سکوت می شود
و تنها صدای گام های تو می آید
تا قیامت چشمان تو آغاز میشود
می فهمم
بهشت روی همین زمین است
جایی حوالی خیابان تابان کوچه صفا
یا هر آنجا که قدم می نهی
نظرات شما عزیزان: